گله نکنید چرا پارت دیر میدم،حمایت باشه زودتر پارت میدم...
زمان حال)لیا:جناب منت کششششش بابا دوساعته دارم صدات میکنم کجاییییییی؟؟؟ ؟؟؟:چیههههه لیا:بییااااا کارت داررررممممممم ؟؟؟:امدم چیه؟ لیا:بیا یه چی بخور از حال نمیری تو؟ ؟؟؟:میل ندارم خودت بخور نوش جونت لیا:جان من لجبازی نکن ؟؟؟:بیخی من میرم بخوابم لیا:باش برو همینجوریش دارم میمیرم چه برسه که یه چیزی بخورم هه!مگه حالی هم برام مونده؟مگه سایه کوفتی اون مرد از زندگی من بیرون میره که بتونم حال داشته باشم؟مگه میذاره مثل ادم زندگیمونو بکنیم؟مگه میذاره؟هزار جور مگه میذاره تو ذهنم میچرخید.هزار جور سوال بی جواب،هزار جور چرا و همه اینا بدون جواب بود.جوابایی که اگه دوباره خدا بهم پسش میداد پیداش میکردم و جواب همه سوالام و میگرفتم!ضربان قلبم رو بیشتر از همیشه حس میکردم اهمیتی ندادم و خودمو انداختم رو تخت و نفهمیدم کی خوابم برد.•از دید لیا:•اصلا حال نداشت،میتونستم درکش کنم ولی خب چیکار میشه کرد؟سرنوشته دیگه نمیشه تغییرش داد میشه؟رفتم روی صندلی توی حیاط نشستم و زل زدم به روبروم.دوست هفت یا هشت سالم بود تقریبا میشناختمش و دختر زودرنجی بود.با حرف کوچیکی ناراحت میشد ولی خب با جنبه بود،میتونستی هر شوخی که دلت بخواد باهاش بکنی ولی یه جمله معروف داشت "طوری شوخی کنین که کارتون بهنرسه"ولی ما با این حرف اشنایی چند ساله داشتیم!چهار تا دانشجو بودیم که به خاطر شغلمون مجبور شدیم درسمون رو ول کنیم.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالییی
فالویی فالوم کن موفق باشی